English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (2418 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
police U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
policed U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
polices U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
police state U اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
police states U اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
policed U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
polices U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
police U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
to register with the police U نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن [نقل منزل]
self administered U اداره شونده بوسیله خویشتن
intercommunication system U سیستم ارتباط بین اطاقهای یک اداره بوسیله بلندگو
ride herd on <idiom> U از نزدیک دیدن وکنترل کردن
policing district U ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
police district U ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
district U ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
precinct [American E] U ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
toggles U میله عرضی انتهای زنجیریابندبرای پیچاندن وکنترل ان
toggle U میله عرضی انتهای زنجیریابندبرای پیچاندن وکنترل ان
yamen U اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
nark U مامور خفیه پلیس جاسوسی کردن
to report to the police U خود را به پلیس معرفی کردن [بخاطر خلافی]
to call 911 [American English] U تلفن اضطراری کردن [به پلیس یا آتش نشانی]
osmose U نفوذ کردن در بوسیله تراوش تجزیه کردن بوسیله نفوذ تجزیه کردن
to report somebody [to the police] for breach of the peace U از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
cartel U توافق رسمی بین فروشندگان یک کالا بمنظورتعیین قیمت و مقدار فروش وکنترل اعضای بازار
cartels U توافق رسمی بین فروشندگان یک کالا بمنظورتعیین قیمت و مقدار فروش وکنترل اعضای بازار
design heuristics U راهنمایی هایی که به هنگام تقسیم یک مسئله یا برنامه بزرگ به قسمتهای کوچک وکنترل شدنی می توان از انهااستفاده کرد
to register [with a body] U اسم نویسی کردن [خود را معرفی کردن] [در اداره ای] [اصطلاح رسمی]
totalitarianize U تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
to scrape down U تراشیدن وکوچک کردن بوسیله کشیدن پابرزمین سخن کسیراپایمال کردن
lyophilization U خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
operates U اداره کردن
mishandle U بد اداره کردن
conduct U اداره کردن
mishandled U بد اداره کردن
mishandling U بد اداره کردن
mishandles U بد اداره کردن
runs U اداره کردن
administers U :اداره کردن
stage-managed U اداره کردن
stage-manages U اداره کردن
conducts U اداره کردن
administer اداره کردن
run U اداره کردن
manage U اداره کردن
mismanages U بد اداره کردن
conducting U اداره کردن
stage-manage U اداره کردن
rule U اداره کردن
conducted U اداره کردن
administering U :اداره کردن
mismanage U بد اداره کردن
administered U :اداره کردن
stage manage U اداره کردن
mismanaged U بد اداره کردن
maintain U اداره کردن
man U اداره کردن
manages U اداره کردن
managing U اداره کردن
maladminister U بد اداره کردن
officiating U اداره کردن
officiates U اداره کردن
aminister U اداره کردن
directs U اداره کردن
mans U اداره کردن
operate U اداره کردن
managed U اداره کردن
operated U اداره کردن
mismanaging U بد اداره کردن
misgovern U بد اداره کردن
gestion U اداره کردن
administration U اداره کردن
administrations U اداره کردن
manage U اداره کردن
helms U اداره کردن
directed U اداره کردن
officiated U اداره کردن
officiate U اداره کردن
stage-managing U اداره کردن
wielding U اداره کردن
helm U اداره کردن
direct U اداره کردن
wielded U اداره کردن
wields U اداره کردن
wield U اداره کردن
trailer U بایت نهایی فایل که حاوی خصوصیات فایل وکنترل است
trailers U بایت نهایی فایل که حاوی خصوصیات فایل وکنترل است
ratten U بوسیله دزدیدن یا خراب کردن افزارش اذیت کردن
quick count U کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
wiping U خشک کردن بوسیله مالش پاک کردن
wiped U خشک کردن بوسیله مالش پاک کردن
wipes U خشک کردن بوسیله مالش پاک کردن
wipe U خشک کردن بوسیله مالش پاک کردن
to give somebody the runaround <idiom> U کسی را سر به سر کردن [در اداره ای]
steered U حکومت اداره کردن
personnel management U اداره کردن پرسنلی
policies U اداره یاحکومت کردن
manhandle U باخشونت اداره کردن
manhandled U باخشونت اداره کردن
policy U اداره یاحکومت کردن
manhandling U باخشونت اداره کردن
steers U حکومت اداره کردن
manageable U قابل اداره کردن
manhandles U باخشونت اداره کردن
steer U حکومت اداره کردن
scotland yard U اداره مرکزی جدیدی برای شهربانی لندن در کناررود تایمز بنا شده است اداره جنایی که نام اختصاری ان cid میباشد نیز جزء این سازمان است
baptised U بوسیله تعمیدنامگذاری کردن
baptizing U بوسیله تعمیدنامگذاری کردن
baptizes U بوسیله تعمیدنامگذاری کردن
baptize U بوسیله تعمیدنامگذاری کردن
baptising U بوسیله تعمیدنامگذاری کردن
baptises U بوسیله تعمیدنامگذاری کردن
baptized U بوسیله تعمیدنامگذاری کردن
superintending U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintend U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
directing U اداره کردن روانه کردن وسایل
superintended U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineered U اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineer U اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineers U اداره کردن طرح کردن و ساختن
superintends U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
operated U اداره کردن راه انداختن
hunt U اداره کردن تازیها در شکار
maladminister U بطور سوء اداره کردن
conducting U اداره کردن کشیده شدن
hunted U اداره کردن تازیها در شکار
conducted U اداره کردن کشیده شدن
conduct U اداره کردن کشیده شدن
hunts U اداره کردن تازیها در شکار
operates U اداره کردن راه انداختن
conducts U اداره کردن کشیده شدن
operate U اداره کردن راه انداختن
latch U بوسیله کلون محکم کردن
latches U بوسیله کلون محکم کردن
chafe U بوسیله اصطکاک گرم کردن
electrotype U بوسیله برق چاپ کردن
chafing U بوسیله اصطکاک گرم کردن
instantiate U معرفی کردن بوسیله کنسرت
shield U بوسیله سپر حفظ کردن
chafes U بوسیله اصطکاک گرم کردن
step down U کم کردن ولتاژجریان بوسیله ترانسفورماتور
wet down U بوسیله اب پاشی خیس کردن
hyphenate U بوسیله خط دارای فاصله کردن
shields U بوسیله سپر حفظ کردن
semaphore U بوسیله پرچم مخابره کردن
officiate U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiated U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiates U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
Its no joke running a factory . U اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
officiating U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
to blunder away U بواسطه سوء اداره تلف کردن
handle U اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
natarize U دفتر اسناد رسمی را اداره کردن
parochiality U اداره کردن اموریک بخش یابلوک
handles U اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
to carry oneself U خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
thermostats U :بوسیله الت تعدیل گرماکنترل کردن
gravitates U بوسیله قوه جاذبه حرکت کردن
thermostat U :بوسیله الت تعدیل گرماکنترل کردن
postcards U بوسیله کارت پستال مکاتبه کردن
to shield U بوسیله سپر [پوشش] حفظ کردن
faradize U بوسیله القای برق معالجه کردن
photoengrave U بوسیله عکاسی گراور سازی کردن
to proclaim meetings U بوسیله اگهی اجتماعات راقدغن کردن
roentgenize U بوسیله اشعه مجهول معالجه کردن
to file a petition U بوسیله درخواست نامه تقاظا کردن
gravitated U بوسیله قوه جاذبه حرکت کردن
electrolyze U تجزیه کردن بوسیله جریان برق
vectorial U شعاع حامل بوسیله برداررهبری کردن
gravitate U بوسیله قوه جاذبه حرکت کردن
postcard U بوسیله کارت پستال مکاتبه کردن
vectors U شعاع حامل بوسیله برداررهبری کردن
whet U عمل تیز کردن بوسیله مالش
vector U شعاع حامل بوسیله برداررهبری کردن
gravitating U بوسیله قوه جاذبه حرکت کردن
latensify U بوسیله مواد شیمیایی تقویت کردن
regie U اداره کردن مالیات مستقیم توسطخود دولت
labiovelar U تلفظ شده بوسیله گرد کردن لبها
scalded cream U سر شیری که بوسیله گرم کردن شیر بگیرند
percutaneous perspiration U عرق کردن بوسیله پوست تعرق جلدی
psychanalyze U بوسیله تجزیه وتحلیل روانی معالجه کردن
to file an application to somebody U از کسی بوسیله درخواست نامه تقاظا کردن
talk out U بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
sponsors U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsoring U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsor U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
To conduct a meeting in an orderly manner. U جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
to shoot oneself in the foot <idiom> U بد اداره کردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
keep U اداره کردن محافظت کردن
directs U اداره کردن هدایت کردن
moderating U اداره کردن تعدیل کردن
execute U اداره کردن قانونی کردن
manipulates U اداره کردن دستکاری کردن
presiding U اداره کردن هدایت کردن
chairman U ریاست کردن اداره کردن
manipulated U اداره کردن دستکاری کردن
manipulate U اداره کردن دستکاری کردن
chairmen U ریاست کردن اداره کردن
presides U اداره کردن هدایت کردن
moderates U اداره کردن تعدیل کردن
moderated U اداره کردن تعدیل کردن
executed U اداره کردن قانونی کردن
keeps U اداره کردن محافظت کردن
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com